باقر مرتضوی
تاریخنویسی یا تاریخسازی؟
اخیراً كتابى بنام «مائوئیسم در ایران – سازمان انقلابى حزب توده ایران-سازمان رهایى بخش خلقهاى ایران و حزب رنجبران» از سوی انتشارات «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» در 544 صفحه منتشر شده است که مؤلف آن محمود نادرى است.
این مؤسسه در شمار نهادهاییست که سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی آن را اداره میکند. انتشار کتاب در عرصهی تاریخ و فعالیت گروههای سیاسی با تکیه بر اسناد ساواک و ساواما و همچنین بازجوییهای مخالفان رژیم در زندانهای رژیم شاهنشاهی و جمهوری اسلامی، یکی از اهداف این سازمان است که به قصد بیاعتبار کردن آنها صورت میگیرد.
«مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» در این راستا تا کنون بیش از صد جلد کتاب منتشر کرده است. از جملهی همین کتابهاست؛ «مجاهدین خلق ایران» در سه جلد، «حزب توده از شکلگیری تا فروپاشی»، «حزب دمکرات کردستان ایران»، «از قاجار به پهلوی»، «گفتگو با تاریخ/ مصاحبه با نورالدین کیانوری» و»چریکهای فدایی خلق ایران» در دو جلد که نام مؤلف کتاب آخر نیز بر جلد کتاب محمود نادری ذکر شده است.
در اینکه محمود نادری اسمی حقیقی و یا مستعار است، مهم نیست. مهم اما این است که بدانیم این مؤسسه کسان زیادی از افراد گروههای سیاسی را که به زیر شکنجه وادادهاند، به کار گُمارده و از آنان در تدوین این آثار استفاده میکند. برای نمونه؛ دو جلد کتاب «خاطرات فردوست» به کوشش عبدالله شهبازی تهیه شده است که از وابستگان به حزب توده ایران بود. تعدادی از این آثار نام مؤلف ندارند.
نکته دیگر اینکه؛ با توجه به آثار منتشرشده، در این کتابها از اسناد ساواک و متون بازجوییها در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی آنچه به کار گرفته میشوند و به عنوان سند ارایه میشوند که اراده رژیم است و فکر میکند انتشار آنها بلامانع است.
این اسناد در اختیار همگان قرار نمیگیرد. و اینکه چه حجمی از این اسناد، به ویژه اسنادی که از آرشیو رژیم پهلوی به جا مانده، معدوم شدهاند، معلوم نیست. ولی میتوان حدس زد که از بازجوییهای آخوندها در زندان شاه چیزی وجود نداشته باشد.
باری؛ وقتى خبر انتشار این کتاب را از دوستانم در ایران شنیدم از آنها خواهش نمودم تا هر چه زودتر آن را تهیه و برایم بفرستند. بسیار كنجكاو بودم بدانم در باره سیروس نهاوندی چه اطلاعات جدیدى در اختیار خوانندگان قرار گرفته است.
پس از دریافت، كتاب را با دقت سه بار خواندم. فکر کردم شاید ناگفتهها و یا ناشنیدههایى از سیروس نهاوندى را در آن بیابم. میخواستم بدانم که سرانجام از میان اسنادی که میراث رژیم شاهنشاهیست و سالها اسیر در چنگ جمهوری اسلامی، چیزی نو از سیروس نهاوندی نیز یافت میشود. با اینکه مطمئن بودم چیزی نخواهم نیافت، کتاب را با اشتیاق خواندم. متأسفانه حدسم درست بود و در این کتاب هیچ سند جدیدى نیافتم. آنچه دیدم، تکرار مطالبی بود که پیشتر منتشر شده بود. از میان مطالب منتشرشده در این اثر، من بخش سیروس نهاوندی را برگزیدهام، زیر خود نیز در این رابطه چند سال پیش کتابی منتشر کرده بودم.
من در مقدمه چاپ اول كتابم، «سیروس نهاوندی، حلقه گُمشده» كه در زمستان سال ١٣٩٣ انتشار یافت، نوشتهام؛
«سیروس نهاوندی چهره پیچیده و شخصیتی مرموز در تاریخ جنبش ایران است. او در سال 1338 پس از گرفتن دیپلم از دبیرستان شرف تهران، به آلمان رفت. ابتدا در شهر هانوور آلمان وارد دانشکده فنی میشود سپس تغییر رشته میدهد، به هامبورگ میرود و آنجا در رشته فلسفه ثبت نام میکند. این سالها مقارن است با اوج اختلافات در جنبش کمونیستی ایران و شدتگرفتن اختلافنظر بین رهبری و کادرها و اعضای حزب توده ایران. سیروس نهاوندی که توسط دکتر مرتضوی و محمد جاسمی به تشکیلات سازمان حزب توده در شهر هامبورگ جلب شده بود و در صفوف معترضان فعالیت میکرد، با رشد و علنیشدن اختلافات درون حزب توده، به جانبداری از گرایشهای معترضان علیه رهبری حزب توده میپیوندد و همراه محمد جاسمی، واحد محلی سازمان انقلابی حزب توده را در هامبورگ پایهریزی میکند.
در ادامه این حرکت در سال 1343 اولین کنفرانس سازمان انقلابی حزب توده ایران در تیرانا، پایتخت آلبانی برگزار میگردد و سیروس نهاوندی نیز به عنوان نماینده واحد هامبورگ در این کنفرانس شرکت میکند.
سیروس، همراه با پرویز واعظزاده، اکبر ایزدپناه و تنی چند از اعضای سازمان انقلابی، در سال 1344 جزو گروه سوم برای گذراندن دورهای از آموزشهای نظامی و سیاسی، عازم چین میشود و پس از بازگشت، با ایدۀ ایجاد سازمانهای پراکنده در داخل کشور، به پیشنهاد رهبری سازمان انقلابی به ایران میرود. مدتی بعد اکبر ایزدپناه، کوروش یکتایی و محمود جلایر نیز به او میپیوندند. قابل ذکر اینکه در همین روزها به سازمان انقلابی خبر میرسد عدهای از جوانان جبهه ملی در داخل کشور، طرفدار اندیشه مائو تسه دون شدهاند و جوش و خروش تازهای را شروع کردهاند. همین مسئله سبب میشود که سیروس نهاوندی نیز با پذیرفتن تمامیِ مسئولیتها در سال 1345 به ایران میرود.
او در بازگشت به ایران، نقش مؤثری در تشکیل سازمان رهاییبخش خلقهای ایران داشت. دستگیری (آذرماه 1350) و فرار ساختگیاش از زندان (سوم آبانماه 1351) و همکاریاش با ساواک که منجر به لورفتن و کشته شدن شماری از اعضا و کادرهای سازمان انقلابی و سازمان آزادیبخش خلقهای ایران (شب یلدای 1355) انجامید، ضربهای جبرانناپذیر برای جنبش چپ ایران بود. ضربهای که چگونگی آن به سان حلقهای گمشده همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد و پرداختن به آنها، چون عرصههای دیگر زندگانی سیاسی نهاوندی موضوع این کتاب است.
…………بیگمان مهمترین اسناد مربوط به ماجرای نهاوندی در آرشیو ساواک تا امروز از دسترس عموم خارج است. نهادهای اطلاعاتی، امنیتی و مطالعاتی جمهوری اسلامی نیز تا کنون چیزی درباره نهاوندی منتشر نکردهاند. از اینرو، در برابر پژوهندهای که بخواهد نوری بر پرونده نهاوندی و ماجرای همکاریاش با ساواک بیفکند، راهی نمیماند، جز کندوکاو در میان گزارشها، نامهها و نوشتهها؛ گفتگو با مبارزان دیرینهسال و ضبط یادماندههای آنان و همچنین پرسوجو از کسانی که دستی بر آتش مبارزه داشتهاند و میتوانند دادهها را تدقیق و تکمیل کنند.»
كتاب من در ایران اجازه انتشار دریافت نداشت، ولى تا کنون بارها و بارها به شکل به اصطلاح «زیرزمینی» منتشر شده و در بازار به علاقمندان عرضه میشود. روزنامهها و مجلات داخل كشور از آن نوشتهاند. شماری از آنان آن را بارها و بارها بدلخواه و با توجه به نیاز خویش تكه پاره و بریده بریده، بدون اجازه من نقل كرده و میکنند. مسئولین مجله «اندیشه پویا» در پویایی اسلامی خویش حتا صفحاتِ زیادی از کتاب مرا در نشریه خود بازچاپ نمودند، بی آنکه من چیزی از این رفتار بدانم. این عمل را در نشریاتی دیگر نیز دیدهام.[1]
و حال کتاب آقاى محمود نادرى؛ كتابی با حجم ٥٣٤ صفحه که در واقع كتاب سازى كردهاند و تمامی توانشان را بكار گرفتهاند تا در باره همه چیز بنویسند مگر آن چیزی که باید مینوشتند. مؤلف از کتاب من و کتابهای دوستم حمیدشوکت بیش از اسناد ساواک سند و مدرک آوردهاند. پنداری نه سیروس نهاوندی به ساواک گزارش میداد و نه ساواک به او رهنمود.
من در تدوین کتاب خویش با بیش از ٢٥ نفر از بازماندگان، اعضاء و جان بدر بردهگان فاجعه شب یلداى ١٣٥٥ مصاحبه و گفتگو نمودهام که در كتاب انعكاس یافته است. آنچه در کارم کمبود آن ملموس بود، همانا اسناد ساواک و ساواما بود که نداشتیم. ما میدانستیم که مهوش جاسمی و شکوه – معصومه- طوافچیان را سیروس نهاوندی محاکمه کرده است. میدانستیم که سیروس نهاوندی به همراه کارگزاران ساواک برای فریب مبارزان علیه شاه، به صحنهسازی «فرار از زندان» اقدام نمودند. میدانستیم که حادثهی «شب یلدا»، «رابطه با گروههای چریکی»، «رابطه با خارج از کشور»، و دهها برنامه رنگارنگ را او با ساواک به اتفاق طرح و اجرا نمودهاند. و حال؟
آیا پژوهشگری چون آقای نادری که از سوی «موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» وابسته به سازمان اطلاعات و امنیت نظام جمهوری اسلامی پشتیبانی میشود، در اسناد ساواک گزارشهایی در این مورد ندیدهاند. و یا اینکه صلاح در این دیدهاند تا مناسبات جمهوری اسلامی را با بازماندگان ساواک و همکاری سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی را با بلندپایگان ساواک از جمله حسین فردوست و به احتمال قوی سیروس نهاوندی و سایرین در پرده نگاه دارند.
شاید بازگویی تراژدی «شب یلدای 1355» موضوع را اندکی ملموستر گرداند:
سال 1355 از میان اعضاء سازمان آزادیبخش خلقهای ایران کسانی به سیروس نهاوندی شک میکنند. میخواهند جلسهای در غیابِ او تشکیل بدهند تا در این مورد بحث کنند. یکی از این افراد به نام جلال دهقان که از طرفداران سیروس نهاوندی بود، موضوع را با او در میان میگذارد. نهاوندی میگوید شما جلسهای را که میخواهید برگزار کنید، تشکیل دهید. من هم در آن جلسه شرکت میکنم. فقط روز، ساعت و محل جلسه را به من اطلاع دهید تا من هم در آن شرکت کنم. این جلسه در تاریخ 30 آذر 1355 در تهران، در خیابان شهرآرا تشکیل میگردد.
در روز موعود یعنی 30 آذر 1355 که ساواک نیز ازطریق نهاوندی، از آن اطلاع یافته بود، مسلحانه خانه را محاصره و به آتش و خون میکشد. در نشریات میخوانیم که؛ «ساواک به خانه تیمی خرابکاران یورش برد و طی یک درگیری 8 نفر کشته شدند.»
سئوال این است که چرا آقای نادری که به اسناد ساواک در این مورد و طرح مشترک نهاوندی و ساواک در این یورش دسترسی داشته است، آنها را در کتابش منتشر نکرده است؟ اینکه چگونه نهاوندی خبر تشکیل این جلسه را به ساواک گزارش داده و ساواک تا به خون کشاندن این جلسه چه روندی را طی کرده، چیزی در این کتاب یافت نمیشود. میدانیم، و من در کتابم به نقل از دوستان واحد شیراز گروه نهاوندی، به ویژه از باجناقِ آن زمانِ خود سیروس نهاوندی، آقای محمد علی حسینی نقل کردهام که؛ «فكر كنم یك هفتهای گذشت كه مرا به بازجویی بردند، بازجو منوچهری برگهی بازجویی را در اختیار من گذاشت: «هویت شما محرز است، همهی اطلاعات را بنویسید»، و در خلال آن تعدادی از گزارشهایی را كه من به سیروس داده بودم جلو چشمم گرفت (كه یعنی همهی اطلاعات را داریم)؛ و آه و حسرت درون من كه: «چقدر به سیروس گفتم اینها خطرناكاند كه اینگونه سر دستاند و او اطمینان داده بود كه مشكلی نیست».
حسینی میگوید:
«مدتی بود كه مهدی مسیبی گزارش میكرد كه با گروهی، در خرم آباد لرستان، رابطه دارد كه اسلحه به دست آوردهاند و هوادار دكتر اعظمی هستند، كه مدتی بود دستگیر شده بود. سیروس با جدیت زیادی این موضوع را پیگیری میكرد و گزارش میخواست. من در تهران بودم و منزل پدر و مادر سیروس، كه فاطمهی نهاوندی در آنجا اقامت داشت. همان فاصلهی زمانی كه در تدارك، مثلاً، ازدواج بودیم. سیروس سراسیمه زنگ زد كه، در برگشت به شیراز، به خانهی تیمی نروم كه به آن خانه حمله شده است. جزئیات، چند روز بعد كه برگشتم، روشن شد.:
در ادامهی تأكید و پیگیری سیروس كه مهدی وضعیت گروه مسلح خرمآبادی را روشن كند، مهدی برنامهای برای آمدن نمایندگان آن گروه میگذارد. اعضاء خانه تیمی را، سیروس، دستور میدهد، در خانه نباشند. زمانیكه مهدی اعلام میكند كه هماكنون افراد در خانه مستقرند، ساواك حمله میكند، با شكستن شیشهها و شلیك گاز اشكآور (كه البته چون من نبودم، با گذشت سالیان، همین در یادم هست، علی امینی كاملتر در جریان است)، بیآنکه، اصلاً، در خانه كسی باشد. سیروس بازی خورده بود و تیرش میزدی خونش در نمیآمد. وقتی داشت جریان را میگفت و من گفتم: «آخه این چه كاری بود، من بودم چنین نمیكردم»، خشمگین كه «آخه تو نمیدونی همین طوری میگی». به هر روی، كاشف به عمل آمد كه اساساً نه گروهی بوده و نه كشكی، همهاش توهم بوده كه این گونه به قهرمان ما انگشت كرده بود. افسونشدگان را، اما، چه سود كه: صمٌ بكمٌ عمی فهم لا یعقلون.»
در این یورش مهدی مسیبی، برادر زن سیروس نهاوندی نیز از بین برده میشود. یعنی او حتی به برادر زنش نیز رحم نمیکند.
این گزارشات بی شک در اختیار آقای محمود نادری و گروهش بود. چرا نخواسته در افشای جنایات رژیم سلطنتی و سیروس نهاوندی این اسناد را در اختیار خوانندگان کتابش قرار دهد؟ چه رازی میان این اسناد و آقای نادری موجود است؟
من دگربار تکرار می کنم؛ قضاوت نهائی موقعی صورت میگیرد که اسناد ساواک، حال پس از چهل سال هم که شده، سرانجام در اختیار عموم قرار گیرند.
وانگهی آقای محمود نادری اگر پژوهشگر است، باید بداند که موقعی یک سند تاریخی در این رابطه آنگاه سند محسوب میشود که شخص آزادانه و بدون شکنجه و زور بر زبان راند و از آن بنویسد. نقل قولهای کتاب آقای نادری از ساواک، برگههای بازجویی هستند و این برگهها نمیتوانند سند محسوب شوند. چنانچه برگههای بازجویی زندانیان سیاسی در شکنجهگاههای جمهوری اسلامی نمیتوانند سند محسوب گردند. این اسناد فاقد اعتبار هستند. و تنها میتوانند سندی معتبر باشند از رژیمی که میکوشد با داغ و درفش، به زور شلاق و آزارهای جسمی و روحی، از قربانیانِ خویش آن چیزی را بشنود که برای حقانیت خود محتاج بدان است.
آقای نادری سندسازی میکند. از میان هزاران گزارش سیروس نهاوندی و ساواک آن چیزی را برمیگزیند که به درد تاریخسازی جمهوری اسلامی میآید. هدف همانا مخدوش کردن سیمای تمامی مبارزانی است که آدمیانی خمینیپسند و برازندهی سیاستهای روزِ جمهوری اسلامی نبودند. جمهوری اسلامی نمیخواهد و یا بهتر بگویم؛ به عنوانی رژیمی توتالیتر نمیتواند همه اسناد مربوط به رژیم پیشین را بدون هیچ حذف و سانسوری منتشر نماید.
من در کتابم کوشیدهام زندگی سیروس نهاوندی را در یک روند بازنگرم. نخواستهام تنها آن زمانی را عمده کنم که او به خدمت ساواک درمیآید و زندگی و آرمان پیشین خویش را نفی میکند. به نظرم زندگی در یک «آن» خلاصه نمیشود. انسان گذشته و حالی دارد. در رسیدن به حال فراز و فرودی را پشت سر میگذارد که فکر میکنم باید در نگاه به زندگی او در نظر گرفته شوند. زندگی به زیر سایه حکومت مستبد بر روند طبیعی زندگی انسان نیز تأثیر میگذارد. در همین رابطه است که میبینیم از سیروس نهاوندی انقلابی، جنایتکار ساخته میشود. در این شکی نیست که تنِ شکستناپذیر به عنوان فاتح شکنجهگاه قابل ستایش است، ولی این نمیتواند دلیلی باشد بر اینکه توان تن را در افراد نادیده و یا یکسان بگیریم. در میان دستگیرشدگان سازمان انقلابی، سازمان رهائیبخش و آزادیبخش نیز افرادی بودند که شجاعانه مقاومت کردند و بهای آن را با محکومیت طولانیمدت، در زندان به جان خریدند. من با تنی چند از این افراد در این اثر به صحبت نشستهام. در صحبت از شکنجه، نفی و محکوم کردن آن در نظر است و اینکه؛ انسانِ درهم شکسته، مچالهشده، خونین و زخمین، دیگر آن نیست که بود. شکنجهگر میکوشد با اعمال شکنجه انسان را از خویشتنِ خویش تُهی گرداند. آنکه به زیر شکنجه شکسته میشود، به «منِ» شکنجهکننده نزدیک میشود و از «منِ» خویش دور و سرانجام تهی میگردد. به طور کلی؛ با توجه به جنایات بیشمار رژیم پیشین و کنونی، ما هنوز به موضوع تن و شکنجه در تاریخ اجتماعی خود نپرداختهایم و در این راستا هنوز راه در پیش است.
در همین رابطه است که در یک نظام توتالیتر و مستبد همهی آنانی که به زیر شکنجه درهم میشکنند، پیش از اینکه «تواب» و یا «نادم» باشند، به نظر من خود یک قربانی هستند. در این شکی نیست که فرق است بین قربانی شکستهشده و نادم با قربانی مقاوم. سیروس نهاوندی نیز در بخش نخست زندگی مبارزاتی خویش، انسانی مبارز بود. «خودفروخته» شدن، راه او را به جنایت کشاند. نهاوندی جانی صاحبِ «منِ» دیگری میشود. «من» خویش را کنار میگذارد تا در برآوردن دستورات ساواک، «منِ» آنان گردد و کارگزارشان باشد.
گذشته از اینها؛ نه شخص نهاوندی، بلکه «پدیده نهاوندی» برایم مهمتر بوده و هست. نهاوندیها میآیند و میروند، اما این پدیده همچنان پابرجاست و قربانی میطلبد. شناخت این پدیده مهم است. تنها با شناختِ آن است که میتوان از تکرار آن پیشگیری نمود.بنگرید به نادمین اجباری در نظام جمهوری اسلامی.
شاید بد نباشد در این رابطه به موضوعی از قوانین قضایی غرب اشاره شود که به «حق سکوت» برای متهم معروف است. طبق این قانون متهم حق دارد در برابر دادگاه سکوت اختیار کند. این وظیفه دادگاه است که اسنادِ لازم را برای محکوم کردن او فراهم آورد. هدف از این قانون این است که مبادا متهم در هراس، ترس، فشار جسمی و روحی و سرانجام شکنجه به مواردی اقرار کند که واقعیت ندارند. چنین حقی نه در قوانین حقوقی رژیم شاهنشاهی وجود داشت و نه در جمهوری اسلامی. اگر در رژیم پیشین متهمان پس از شکنجه و بازجویی و تشکیل پرونده، حق داشتند حداقل وکیل تسخیری داشته باشند، در جمهوری اسلامی سند همانا اعترافات شکنجهگاههاست. جمهوری اسلامی ابتدا محکوم میکند، و چه بسا میکشد، پس از آن پرونده میسازد.
حال آقای نادری و همکارانشان در «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» با استفاده از همین اعترافات دارند تاریخ میسازند. آنجا که اعلام میشود شکنجه و شکنجهگاه محکوم است، طبیعیست اعترافات شکنجهشدگان نمیتوانند سندیت داشته باشند. این یک اصل کوچک حقوق بشری ست.
در باره کل کتاب آقای نادری حتمآ دوستانی نظر خواهند داد و یا از آن خواهند نوشت. من فقط بگویم که این بیشتر تاریخ سازیست. کتابسازی و جعل و وارونه کردن تاریخ است و بس. آقای نادری سندی رو نمیکند، سندسازی میکند تا افکار عمومی را گمراه کند.
این را نیز بگویم که شاید به روال معمول، در پی انتشار این کتاب نیز نشریه «اندیشه پویا» دگربار برای تقویت این گونه از تاریخسازی، شمارهای ویژه به «سیروس نهاوندی» و یا «مائوئیسم در ایران» اختصاص دهد. یعنی بار دیگر سندهای سلاخی شده را در کنار نوشتههایی که بیشتر نویسندگان آنان متأسفانه در خارج از کشور زندگی میکنند و خود را به ظاهر در شمار کسانی ناراضی از آن جمهوری محسوب میدارند، جمع آورد تا به خورد خوانندگان دهد. خندهدار نیست؟ شمارههای پیشین که به چریکهای فدایی، حزب توده، مائوئیسم و…اختصاص داشت چنین بودند. طبیعیست این شیوه ادامه داشته باشد.
دگربار بازمیگردم به همان فرضیه و پرسش خویش در کتاب «حلقه گمشده»؛ آیا سیروس نهاوندی در خدمت سازمان اطلاعاتی جمهوری اسلامیست؟ من در کتاب خویش نتوانستم برای این پرسش پاسخی بیابم. حال اما با خواندن کتاب آقای نادری، آنگاه که میبینم او با مهارتی بینظیر به مخدوش کردن موضوع اقدام کرده، فکر میکنم که؛ آری، جمهوری اسلامی به حتم او را به خدمت خویش درآورده است. این گمان آنگاه در من قوت میگیرد که کارگزاران سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی خود اعلام میدارند که در کاراندازی و به دام انداختن مخالفان از وجود عوامل ساواک استفاده کردهاند. برای نمونه؛ مسئول پرونده حسین فردوست در مصاحبهای از چگونگی یافتن و به کار گماردن حسین فردوست میگوید. او تأکید میکند که در جذب افراد ساواک حتا در خارج از کشور نیز فعال بودهاند. میگوید:
«… آن زمان معروف بود که سلطنتطلبها دنبال منافع شخصی خودشان و حفظ موقعیت خودشان هستند. لذا اگر این ویژگی افراد را میشناختیم، راحتتر رویشان کار میکردیم. خیلی از کسانی که در داخل کشور رویشان زوم میشدیم میدیدیم که فلان فامیلشان خارج است و ارتباط دارند. ما از طریق این فامیل داخل ایران با او ارتباط میگرفتیم. مثلاً همکاری این فرد را جلب میکردیم و میگفتیم برو فلان فامیلتان را با ادبیات خودت قانع کن با ما همکاری کند، ما هم متقابلاً امتیازهایی به او میدهیم. به همین خاطر تسلط و اشرافمان در بین ضد انقلاب خارج بالا بود.
ما دنبال عناصر مهم ضدانقلاب بودیم. مثلاً پرویز ثابتی برایمان مهم بود، چون رئیس اداره امنیت داخلی ساواک بود و مسائل مربوط به گروههای داخلی را او مدیریت میکرد….»[2]
آیا نباید بپذیریم سیروس نهاوندی نیز میتوانست در شمار همین مُهرهها از ساواک به ساواما منتقل شده باشد؟
[1] – کتاب «حلقه گمشده» را در فیسبوک میتوان از سایت «باشگاه کتاب» در لینک زیر دانلود کرد.
https://www.facebook.com/groups/BashgaheKetab/permalink/1586218428091878/
این کتاب در اینترنت، در سایتهای مختلف، از جمله؛ سایت کتابخانه «کتاب فارسی» و «کتابناک» نیز موجود است.
[2]– http://ir-psri.com/?Page=ViewArticle&ArticleID=2395
نظر شما در مورد این نوشته چه بود؟